در نگاه اول میشود از چشمان کسی فهمید که در دل او چه میگذرد ؛ دوباره بیشتر توجه کنی همه اش را با چشمانش به تو میفهماند " باز این سکوت : این نگاه را میتوان از چشمان روزگار پیدا کرد ؛ هنوز روزگار اقرار میکند که تو چشمان او را تفسیر میکنی ؛ زمانه .... گریه .... ناله .... غربت .... ترس و گلایه از خود و از اطرافیان همیشه باورمان را تنها گذاشت و ما را در چشمان روزگار محو کرد ؛ شاید الآن یا بعداُ به خودمان بگوییم ای کاش قبلنی نبود که مرا بیازارد ؛ پس یک صدا با هر نفس در تب و تاب روزگار فریاد بزنیم که چشمان روزگار تو را گم کرده و آدم هایش در پی گم شدنی دیگر فریاد بزنند که خودمان را گم کرده ایم ؛ اما حرفم به صاحب زمانیست که زمانه او را رها کرده است و در پس سکوتی رها کرده و فراموش و خاموش نگه داشته است ؛ باز می گویم از درونم تو را صدا می زنم و فریاد می کنم و به در خیره می شوم و آهی می کشم و می گویم بیا بیا که نگاه خیره ام به تو منتهی می شود و قلبم را تو تسکین میدهی و صدای زیبایت مرا تسلی میدهد ؛ مهدی جان بیا و چشمان خیره را منتظر مگذار.........